خودتخریبی مانعی برای زندگی فوق العاده
خودتخریبی، داستانی بیسروته از اشتباهات احتمالی و فرصتهای ازدسترفته. دشمنی پنهان که زمانیکه اصلاً انتظار آن را نداریم حمله میکند و باعث میشود که درگیر رفتارها و عادتهایی بشویم که در حالت عادی هرگز انجام نمیدهیم. تصوری غلط وجود دارد که ذهن ناخودآگاه ما علیه ما کار میکند. اعتقاد فروید مبنی بر اینکه ضمیر ناخودآگاه بزرگ، مخرب و تاریک است و میخواهد شکست شما را ببیند، نمیتواند از حقیقت دور باشد. اما در حقیقت، ذهن ناخودآگاه ما برای خدمت به ما وجود دارد، میخواهد که ما موفق شویم.
مشکل این است که اکثر افراد بهطور ناکارآمد با خود ارتباط برقرار میکنند و ذهن ناخودآگاه خود را برای ایجاد واقعیت از محدود کردن باورها و تجربیات غلط رها میکنند. هنگامیکه واقعیتی را از پایه و اساس اشتباه میسازیم، درواقع فرصتهای خود را میسوزانیم و خودمان را تخریب میکنیم. علیرغم تمام تلاشهای ما برای نشان دادن بهترین خود و رسیدن به توانمندی کامل، چگونه خود تخریبی هنوز هم به دنبال راهی برای از بین بردن ماست؟ بیایید نگاهی به درون ذهن بیندازیم:
مرحله اول: شما وضعیتی را تجربه میکنید که یکی از سیستمهای عقیدتی شما را به چالش میکشد
این میتواند همان رابطهای باشد که در آن حس دوستداشتن و حمایت وجود دارد. در تجارت، میتواند همان فرصت درآمدزایی باشد که شما از طریق مشتریان درآمد بالای خود یا قراردادهای سودآور کسب میکنید. همچنین اوقاتی که فرصتی برای رشد دادن شرکتی که در آن کار میکنید دارید. (در مواقعی که خیال میکنید ارزش موفق شدن را ندارید).
مرحله دوم: بین ضمیر خودآگاه و ناخودآگاه شما یک ترس از صدمات ناشناخته و ناآشنا وجود دارد
ما به طور آگاهانه از فرصتهایی که در مسیر حرکتمان به وجود میآید لذت میبریم. با این حال، ضمیر خودآگاه ما فقط 4 درصد از کل ظرفیت ذهن ما را تشکیل میدهد. ضمیر ناخودآگاه ما 96 درصد از ظرفیت ذهن است. در این مواقع به ما احساس ترس را منتقل میکند. زیرا بینشی که مدتهاست به درستی آن مطمئن است، حال مورد چالش قرار گرفتهاست. آمیگدال، مرکز مربوط به ترس مغز، از خطر درک شده از این واقعیت جدید که در حال رونمایی است، خبر هشداردهنده میدهد.
اگر مغز خود را فقط برای انجام کاری متمرکز کنید میتوانید تقریباً بر تمامی ترسها چیره شوید. به خاطر بسپارید، ترس درجایی جز ذهن وجود ندارد.
مرحله سوم: آغاز اصلاح دورهای
ضمیر ناخودآگاه هنگامی وارد عمل میشود که شما را به واقعیتی که همیشه میدانستید، بازگرداند و برای تضعیف روابط جدید یا از بین بردن فرصتهای جدید شغلیتان دست به اقدام جدید بزند.
در رابطه خود، دچار سوءتفاهم در زمینه تعامل، صدا و لحن طرف مقابل میشوید. به همان حالت قبلی خود که دچار مشکل در اعتماد کردن به افراد بودید میشوید و نمیتوانید حرفهایی که به شما میزند را باور کنید. شروع به مورد سؤال قرار دادن هر کاری که طرف مقابل انجام میدهد و هرچیزی که او میگوید میکنید. هرکاری را انجام میدهید تا او را از دید خود بیاعتبار کنید. با گذشت زمان، در طی روندی که گفته شد، همهچیز از هم گسسته میشود و رابطهای که امید به ادامه آن در آینده بود را خراب میکنید و برای همیشه از دست میدهید.
در تجارت، دلایل منطقی مبنی بر توجیه خرید کالاهای غیرضروری پیدا میکنید، یا به یک مشتری بهای بیشازحد میدهید، درحالیکه در برخی موارد کمکاری هم میکنید. بنابراین آنها از ادامه کار با شما امتناع میورزند. در این مواقع تصمیمات تجاری غیرضروری یا اغلب پرهزینه میگیرید. یا تا زمانی که حساب شما به صفر نزدیک شود و به پول نیاز مبرم پیدا کنید، کارهای مهم خود را به تعویق میاندازید. اگرچه بهآرامی، ولی مطمئناً هر موفقیت تجاری که آن را کسب کرده بودید از میان میرود. بهعلاوه این عقیده که شما به اندازه کافی خوب نیستید را به شما ثابت میکند.
مرحله چهارم: هیچچیز تغییر نمیکند
واقعیتی که ما برای خود ساختهایم همان چیزی است که هرگز تغییر نمیکند، زیرا ما هرگز وقت نکردهایم که روی سیستمهای اعتقادی مستقر در قسمتهای تاریک مغز خود کار کنیم. روابط ما به تدریج بدتر و بدتر میشود. در تجارت، اتفاقات ناگواری را بعد از هر موفقیتی تجربه میکنیم. حتی ممکن است به چرخه نگرش ذهنی قربانی بودن «چرا من» و «بیچاره من» بپیوندیم.
خبر خوب این است که ما میتوانیم تغییر کنیم. ما میتوانیم تخریب شخصیتی خود را از راههای مختلف متوقف کنیم و واقعیتی را ایجاد کنیم که هر آنچه که همیشه آن را میخواستیم داشته باشد… و موارد دیگر! چطور؟ همه اینها با درک این موضوع که رفتارها و عادات ما چیزی بیش از علائم سیستمهای اعتقادی ما نیست، شروع میشود.
هنگامیکه ما از خودآگاهی کافی برای شناخت الگوهایی که به طور مداوم درگیر آن هستیم که تاحد زیادی به پیشرفت رو به جلو ما کمک میکند برخوردار باشیم، میتوانیم شروع به مورد سؤال قرار دادن آنها کنیم و به عقیدهای که در پشت آن نهفته است برسیم.
هنگامیکه دیگر قادر به تغییر یک وضعیت نیستیم، در واقع برای تغییر خود وارد چالشی جدید میشویم.
وقتی ریشه مشکلات (باور) را بدانیم، کارهایی که در وهله اول باعث ایجاد باور و منجر به تغییر نگرش ما نسبت به مسائل و وضعیتها میشود را میتوانیم انجام دهیم. ما میتوانیم برداشتهای خود را از این وقایع بازآفرینی کنیم تا عقیده قدیمی خود را به گونهای دیگر بسازیم.
حقیقت این است که بخش عمدهای از نظامهای اعتقادی که در سنین بزرگسالی با آن مواجه میشویم، در واقع در سنین 0 تا 7 سالگی ایجاد شدهاند. این باورها به وسیله چگونگی انتخاب ما برای مشاهده سایر رویدادهای رخ داده در ذهن ناخودآگاه ما بیشتر جای میگیرد.
تصور کنید که در تجارت، چه میشود اگر آن چالش ها و موانعی که پیش آمد، به شما کمک کند تا به منابع داخلی مورد نیاز برای ایجاد رشد تجاری دست پیدا کنید (مانند قدرت، مقاومت، تحمل، دلسوزی) و شما را در مسیر رسیدن به توانمندیهای خود و پربار شدن آنها یاری کند؟ چه اتفاقی میشود اگر شکست برای شما فقط یک رویداد باشد و شما در گذشته به وسیله ضمیر ناخودآگاه خود به آن فکر کرده بودید و آن را انتخاب کرده بودید تا حال به بخشی از هویت شما مبدل شود؟
زمانی که توانایی شکست افرادی که در جامعه موفق تلقی میشوند را بهدست آورید، به شما در تغییر نگرشهای سمی خود در مورد مسائلی که گفته شد، کمک میکند. علاوه بر این، وقتی یک یا دو بار معامله ناموفق داشته باشید اشتباه است که آن را شکست تلقی کنید، آنهم درحالیکه توماس ادیسون هزاران بار در اختراع کردن لامپ شکست خورد!
وقت آن است که در مورد عادتهایی که به طور مستمر درگیر آن هستید و به نظر میرسد پیشرفت یا موفقیت شما را مورد هدف قرار میدهد، تأمل کنید. در خود این انگیزه را ایجاد کنید که این کار را انجام دهید و این سؤال را بپرسید که «هدف از انجام این کار چیست؟» تا بتوانید مانند بسیاری دیگر از کارآفرینان موفق و مهندسین قبل از خود، با تخریب شخصیتی خود خداحافظی کرده و توانمندیهای کاملی را در زندگی خود داشته باشید.
منبع: addicted2success.com